Funkدیکشنری انگلیسی به فارسیفانک، وحشت، ادم ترسو، هراس، بیم، بوی بد، کج خلقی، عبوسی، خوف، دود ایجاد کردن، عصبانی کردن، رم کردن، بدبو کردن
fusingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمجوشی، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
funksدیکشنری انگلیسی به فارسیfunks، وحشت، ادم ترسو، هراس، بیم، بوی بد، کج خلقی، عبوسی، خوف، دود ایجاد کردن، عصبانی کردن، رم کردن، بدبو کردن