مدحگرلغتنامه دهخدامدحگر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) مداح : خاطر خاقانی است مدحگر خاص تویاور خاقان چین شفقت عام تو باد. خاقانی .خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب . خاقانی .رجوع
مدعرلغتنامه دهخدامدعر. [ م ُ دَع ْ ع َ ] (ع ص ) رنگ پیل و هر رنگ زشت . (از منتهی الارب ). رنگ زشت از هر حیوانی که باشد یابخصوص رنگ فیل . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مذعرلغتنامه دهخدامذعر. [ م ُ ع ِ] (ع ص ) ترساننده . (آنندراج ). خوف دهنده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذعار. رجوع به اذعار شود.
مدحورلغتنامه دهخدامدحور. [ م َ ] (ع ص ) مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغة). طردشده . رانده شده . دورکرده شده . گویند: الشیطان مدحور من رحمة اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخس
مدهورلغتنامه دهخدامدهور. [ م َ ] (ع ص ) قوم مدهور بهم و مدهورون ؛ فلک زده . آفت رسیده . (از منتهی الارب ). که مکروهی بدو رسیده است . (از متن اللغة). || کشور نمک خیز و شوره زار. (؟) (ناظم الاطباء).