موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
موس موسلغتنامه دهخداموس موس . (اِ صوت ) حکایت آواز و صوت لبها که بهم آید و نفس آرام و به توالی به درون کشیده شود خوشایند کودک یا جلب توجه او را.
مس مسلغتنامه دهخدامس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص <span class="hl"
مس مسفرهنگ فارسی عمیدآهستگی و کندی در کار.⟨ مسمس کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در کاری آهستگی و کندی کردن؛ کاری را بهتٲنی انجام دادن.