rightدیکشنری انگلیسی به فارسیدرست، حق، درست کردن، درست شدن، اصلاح کردن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، در سمت راست، راست، صحیح، بجا، درست کار، قائم، ذیحق، واقعی، محقق
بدنهسازshipwrightواژههای مصوب فرهنگستانفنورزی که در زمینههای نجاری، آهنگری، جوشکاری، تراشکاری، لولهکشی و از این قبیل امور مربوط به کشتی مهارت دارد
حق نشرcopyrightواژههای مصوب فرهنگستانحق انحصاری پدیدآورندۀ اثر برای بهرهبرداری مادی و معنوی از اثر ادبی یا هنری یا صنعتی خود
نمایشنامهنویسdramatist, playwrightواژههای مصوب فرهنگستاننویسندۀ اثر ادبیـ نمایشی که برای اجرا بر روی صحنه نوشته شود