startدیکشنری انگلیسی به فارسیشروع کن، شروع، ابتدا، اغاز، مقدمه، مبداء، شروع کردن، بنیاد نهادن، اغازیدن، عزیمت کردن، دایر کردن، از جا پریدن، رم کردن
starدیکشنری انگلیسی به فارسیستاره، اختر، کوکب، نشان ستاره، نجم، خط سفید پیشانی اسب، درخشیدن، باستاره زینت کردن، ستاره نمایش وسینماشدن
ستارۀ باریمیBarium starواژههای مصوب فرهنگستانغول سرخی از ردۀ طیفی جی یا ک که در آن عنصرهای سنگینی همچون باریم با فراوانی غیرمعمول در طیف نمایان میشوند