unionدیکشنری انگلیسی به فارسیاتحادیه، اتحاد، پیوند، اجتماع، وصلت، ائتلاف، پیوستگی، انجمن، الحاق، اتصال، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع، بهم پیوستگی
دیرجوشخوردگیdelayed unionواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی آسیبشناختی که در آن استخوان شکسته در مدت معمول جوش نخورد
بدجوشخوردگیmalunionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشخوردگی که در آن استخوان به وضعیت طبیعی خود بازنگشته باشد