suitدیکشنری انگلیسی به فارسیکت و شلوار، دادخواست، خواستگاری، تقاضا، جامه، درخواست، عرضحال، مرافعه، یک دست لباس، توالی، تسلسل، نوع، مناسب بودن، وفق دادن، جور کردن، خواست دادن، خواستگاری کردن، لباس دادن به
لباس ضدشتابanti-G suit, pressure suitواژههای مصوب فرهنگستانلباسی که خدمۀ پرواز برای خنثی کردن آثار شتاب مثبت میپوشند متـ . ضدشتاب