accountsدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب ها، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، پا، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن
accountدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، پا، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن
حسابهای پرداختنیaccounts payableواژههای مصوب فرهنگستانتعهدات مالی مهمانخانهها که شامل بدهی آنها به سازمانهای خصوصی و دولتی و فروشندهها میشود
حسابهای دریافتنیaccounts receivableواژههای مصوب فرهنگستانوجوهی که مهمانان به مهمانخانه بدهکار هستند
شناسۀ حسابهاcode of accountsواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ شمارهگذاری برای مشخص کردن هریک از اجزای ساختار ریزِ کار
شناسۀ حسابهاcode of accountsواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ شمارهگذاری برای مشخص کردن هریک از اجزای ساختار ریزِ کار
گزارش سالانهannual report, annual accountsواژههای مصوب فرهنگستانگزارش جامعی از فعالیتها و عملکرد مالی یک سازمان یا شرکت در طی سال مالی گذشته