عکوزلغتنامه دهخداعکوز. [ ع َک ْ کو ] (ع اِ) چوب دستی آهن دار. (منتهی الارب ). عکاز. (اقرب الموارد). و رجوع به عکاز شود. || جبه مانندی از آهن که مجذوم پای خود را بر آن گذارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
حالت مفعولیaccusative case, accusativeواژههای مصوب فرهنگستانحالت مفعولِ صریحِ فعل متعدی متـ . مفعولی