activatingدیکشنری انگلیسی به فارسیفعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن
deactivatingدیکشنری انگلیسی به فارسیغیرفعال کردن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن، از اثر انداختن