affiliatesدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن
affiliatedدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن
affiliateدیکشنری انگلیسی به فارسیوابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن
ایستگاه پخش وابستهnetwork affiliated station, affiliate, affiliated stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه پخش تلویزیونی که به موجب عقد قرارداد با شبکههای اصلی ملزم میشود تا بخشی از پخش هفتگی خود را به برنامهها و آگهیهای آنها اختصاص دهد