هفصدلغتنامه دهخداهفصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. هفت برابر صد : ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال بریده گشت به دو نیمه در میان شجر. ناصرخسرو.چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال سپرد عمر به سربرده را به دست پسر
افستلغتنامه دهخداافست . [ اُ س ِ ] (انگلیسی ، اِ) آفست . طریقه ٔ چاپ کردن با ماشین رتاتیو ، بوسیله ٔ یک غلطک کائوچویی که از روی بخشهای رویین مرکبی عبور میکند و بدین ترتیب مرکب بکاغذ نقل می شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || نوعی چاپ . چاپ عکس .
افسدلغتنامه دهخداافسد. [ اَ س َ ] (ع ن تف ) فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. (ناظم الاطباء).- امثال : افسد من الاحمران . افسد من ارضة بل حبلی . افسد من الارضة و الجود . <span class="