agglomeratesدیکشنری انگلیسی به فارسیagglomerates، جوش اتشفشانی، متراکم شدن، گرد کردن، جمع کردن، انباشتن، گرد امدن
agglomerateدیکشنری انگلیسی به فارسیآگلومرا، جوش اتشفشانی، متراکم شدن، گرد کردن، جمع کردن، انباشتن، گرد امدن
روانساز کلوخهایagglomerated fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری دانهای که از پخت اجزای آمیختۀ پودری گندلهایشکل و چسبناک، با استفاده از دمای کافی برای زدایش آب و اعمال دیگر فرایندها بر روی آن، به دست میآید