حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ] (ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان . آماده گشتن آنان . || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. (منتهی الارب ).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به سمرقند. و از آنجاست ، احمدبن محمدبن عبدالجلیل حتشی . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
هتشلغتنامه دهخداهتش . [ هََ ] (ع مص ) برانگیختن سگ رابر شکار. (منتهی الارب ). برانگیختن سگ را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). برآغالیدن . برافژولیدن : هُتِش َ الکلب هَتْشاً؛ برانگیخته شد. این لغت در مورد سگ و درندگان به کار میرود. (از اقرب الموارد).