alignedدیکشنری انگلیسی به فارسیهم راستا، هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن
تخلخل همراستاaligned porosityواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای موضعی از منفذهایی که در یک خط قرار دارند متـ . تخلخل خطی linear porosity
تخلخل همراستاaligned porosityواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای موضعی از منفذهایی که در یک خط قرار دارند متـ . تخلخل خطی linear porosity
ناپیوستگیهای همراستاaligned discontinuitiesواژههای مصوب فرهنگستانحداقل سه ناپیوستگی تقریباً موازی با محور جوش که در فاصلۀ نزدیک به یکدیگر بهصورت ناپیوستگی منقطع همراستا شدهاند