وسیلۀ برقیapplianceواژههای مصوب فرهنگستانابزار یا وسیلهای برقی که عمدتاً برای کاربردهای خانگی طراحی میشود متـ . برقافزار
دستگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparatus, appliance, contraption, contrivance, device, engine, machinery, plant, system, unit, equipment
اسبابدیکشنری فارسی به انگلیسیappliance, applicator, appointments, article, contraption, device, effects, fitting, implement, tackle, thing, tool
وسیلهدیکشنری فارسی به انگلیسیappliance, applicator, gadget, implement, instrument, instrumentality, intermediary, lever, means, ment _, organ, tackle, tool, ure _
بَست اَرتادندانیorthodontic applianceواژههای مصوب فرهنگستانهر افزارهای که برای اصلاح موقعیت دندانها به کار میرود
بَست اَرتادندانی بروندهانیextraoral anchorageorthodontic appliance, extraoral orthodontic applianceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بست اَرتادندانی که با اتصال محکم و ثابت به سر، دندانها را در محل ثابت نگه میدارد
بَست اَرتادندانی دروندهانیintraoral orthodontic applianceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بست اَرتادندانی که درون دهان نصب و تثبیت میشود