arrangeدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن
پوستسوسماریalligator skin, metal-mold reaction, orange peelواژههای مصوب فرهنگستانعیبی بر روی پوستۀ قطعۀ ریختگی که براثر کاربرد ماسههای مصنوعی نامطلوب بازسازیشده ایجاد میشود و ظاهری سوراخدار و آبلهگون دارد
arrangementsدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیبات، تنظیم، ترتیب، نظم، مقدمات، قرار، ارایش، تمهید، طبقه بندی، تصفیه، چیدن نان و شراب عشای ربانی روی میز
arrangementدیکشنری انگلیسی به فارسیآرایش، تنظیم، ترتیب، نظم، مقدمات، قرار، ارایش، تمهید، طبقه بندی، تصفیه، چیدن نان و شراب عشای ربانی روی میز
arrangesدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیب می دهد، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن
arrangementsدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیبات، تنظیم، ترتیب، نظم، مقدمات، قرار، ارایش، تمهید، طبقه بندی، تصفیه، چیدن نان و شراب عشای ربانی روی میز
arrangementدیکشنری انگلیسی به فارسیآرایش، تنظیم، ترتیب، نظم، مقدمات، قرار، ارایش، تمهید، طبقه بندی، تصفیه، چیدن نان و شراب عشای ربانی روی میز
arrangesدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیب می دهد، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن