همگذارassemblerواژههای مصوب فرهنگستان1. برنامۀ مترجمی که دستورهای نوشتهشده به زبان همگذاری را به زبان ماشین ترجمه میکند 2. زبان برنامهنویسی همگذاری
assemblesدیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ می کند، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن
assembleدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن