assigningدیکشنری انگلیسی به فارسیاختصاص دادن، واگذار کردن، تعیین کردن، گماشتن، ارجاع کردن، مقرر داشتن، قلمداد کردن، بخش کردن، ذکر کردن، معین کردن
حسنیینلغتنامه دهخداحسنیین . [ ح ُ ن َ ی َ ی ْ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حُسنی ̍ : هل تربصون بنا الاّ احدی الحسنیین . (قرآن 52/9): سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. اگر این غالب آمد مارکشتی و اگر آن غالب آمد از دشمن برستی . (گل
حسنینلغتنامه دهخداحسنین . [ ح َ س َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حسن . || (اِخ ) حسن و حسین دو پسر علی بن ابیطالب از فاطمه دختر پیغمبر. سبطین . شبر و شبیر.
اشنینلغتنامه دهخدااشنین . [ اِ ] (اِخ ) دهی است در هیجده فرسخی میانه ٔ شمال و مغرب چارک ، و از دیه های لارستان بشمار میرود.