attainedدیکشنری انگلیسی به فارسیدست یافتنی، رسیدن، رسیدن به، دست یافتن، نائل شدن، بدست اوردن، تمام کردن، زدن
حتنیلغتنامه دهخداحتنی . [ ح َ نا ] (ع ص ) وقعت النبل حتنی ؛ افتادند تیرها برابر و مساوی . (منتهی الارب ).
حطینیلغتنامه دهخداحطینی . [ ح ِطْ طی ] (ص نسبی ) منسوب به حطین قریه ٔ میان ارسوف و قیساریه بشام . (الانساب ).
حطینیلغتنامه دهخداحطینی . [ ح ِطْ طی نی ی ] (ع اِ) نوعی ماهی که از دریاچه ٔ نزدیک حطین مصر صید کنند.
اثنیلغتنامه دهخدااثنی . [ اِ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اثنان و اثناعشر در صورتی که عَلم باشد. (منتهی الارب ).