چوبگونلغتنامه دهخداچوبگون . (ص مرکب ) مانند چوب . مثل چوب . بر سان چوب . همانند چوب : بتراشه ٔ چوب آن را استوار کرده و رنگ چوبگون کرده تا بجای نیارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
بوبینلغتنامه دهخدابوبین . (اِ) پیچک . (فرهنگستان ). قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بپیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیله ٔ آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد. پیچک . (فرهنگ فارسی معین ).