balanceدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، میزان، تتمه حساب، متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن
ترازبرگ تصمیمگیریdecisional balance sheet/ decision balance sheetواژههای مصوب فرهنگستانبرگهای برای ثبت و محاسبۀ ترازش تصمیمگیری مُراجعان بهمنظور کمک به آنها برای غلبه بر تردیدها و تغییر رفتارهای اعتیادی
ترازنامۀ غذاییfood balance sheetواژههای مصوب فرهنگستانترازنامهای که بهطور غیرمستقیم میزان غذای سرانۀ مصرفشده در یک جامعه یا کشور را ازطریق بررسی میزان تولید و واردات و صادرات و مصرف ارزیابی و محاسبه میکند
ترازبرگهweight and balance sheetواژههای مصوب فرهنگستانبرگهای که چگونگی توزیع وزن محمولات بارگیریشدۀ هواپیما در آن ثبت میشود و نشاندهندۀ گرانیگاه هواپیما در هنگام فرود و پرواز است
ترازنامهbalance sheet, bilan (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانصورت ریز دارایی و بدهی شرکتها و مؤسسات که معمولاً در آخر سال مالی تهیه شود * مصوب فرهنگستان اول
balanceدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، میزان، تتمه حساب، متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن
میزانیbalanceواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در اجزای چرخان که در آن تمام نیروها و گشتاورها در تعادل هستند بهگونهای که هیچ ارتعاشی ایجاد نمیشود
balanceدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، میزان، تتمه حساب، متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن