بررولغتنامه دهخدابررو. [ ب َرْ، رَ / رُو ] (نف مرکب ) بررونده .بالارونده . (دهخدا در یادداشتی این کلمه را بجای آسانسور پیشنهاد کرده اند).
داغ بررولغتنامه دهخداداغ بررو. [ ب َ ] (ص مرکب ) که داغ بر چهره دارد. داغ بررخ . داغ برروی . کنایه از داغ بندگی داشتن است . رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ شود.
داغ بررویلغتنامه دهخداداغ برروی . [ ب َ ] (ص مرکب ) داغ بررو. کنایه از غلام و پرستار. (آنندراج ) : حبش داغ برروی فرمان اوست سیه پوشی زنگ ز افغان اوست . نظامی .رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص <span class="hl"