bulksدیکشنری انگلیسی به فارسیگلها، حجم، توده، اکثریت، اندازه، جسم، جثه، تنه، جسامت، میزان، بصورت توده جمع کردن، انباشتن
balksدیکشنری انگلیسی به فارسیبالکن، مانع، مرز، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن