وفقلغتنامه دهخداوفق . [ وَ ] (ع مص ) موافق یافتن کار خود را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سازوار آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). موافق و سازوار یافتن کار خود را. (ناظم الاطباء). || صواب و موافق مراد شدن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) سازواری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سازگار
وفقفرهنگ فارسی عمید۱. سازگار شدن.۲. مناسبت و سازگاری؛ مطابقت میان دو چیز.⟨ وفق دادن: (مصدر لازم، مصدر متعددی) مطابقت دادن؛ سازش دادن.
سردرگم کردندیکشنری فارسی به انگلیسیamaze, baffle, bamboozle, becloud, befog, bemuse, bewilder, disorient, distract, entangle, fog, muddle, mystify, perplex, puzzle, trip
گیج کردندیکشنری فارسی به انگلیسیamaze, baffle, bamboozle, befog, bemuse, bewilder, boggle, confound, confuse, daze, disconcert, distract, entangle, fog, muddle, mystify, obfuscate, perplex, petrify, puzzle, rattle, stagger, stumble, stupefy