بیهودلغتنامه دهخدابیهود. [ ب َ / ب ِ / بی ] (اِ) بیهوده . بیهده . برهود. چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده و آتش آن را زرد کرده باشد. (برهان ). چیزی که نزدیک است حرارت آتش آن را زرد کند. (از رشیدی ). پارچه و یا چیز دیگری که
بهاتلغتنامه دهخدابهات . [ بَهَْ ها ] (ع ص ) دروغ باف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتان گوی . (ملخص اللغات ). بهتان گوینده . (مهذب الاسماء).
بهوتلغتنامه دهخدابهوت . [ ب َ ] (ع ص ) بسیار دروغ باف . ج ، بُهْت ، بُهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهودلغتنامه دهخدابهود.[ ب ُ ] (اِ) هر چیزی نیم سوخته که از نزدیک شدن به آتش زردرنگ شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).