bidدیکشنری انگلیسی به فارسیپیشنهاد، مزایده، فرمودن، امر کردن، دعوت کردن، پیشنهاد کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن
قیمت پیشنهادیbidواژههای مصوب فرهنگستانقیمت پیشنهادشده برای خرید یا فروش کالا یا خدمات که از یک منظر بالاترین و از منظر دیگر مناسبترین است
بیتافزاییbit stuffingواژههای مصوب فرهنگستانافزودن بیت به قاب رقمی (digital frame) برای همزمانسازی و واپایش
جریان بیتbit streamواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای پیوسته از بیتها که بهطور متوالی در حوزۀ زمان انتقال مییابند
معیار استقلال بیتیbit independence criterion, BICواژههای مصوب فرهنگستانمعیاری که بهموجب آن، تغییر هر بیت ورودی در توابع بولی به تغییر هر دو بیت خروجی دلخواه، بهطور مستقل از یکدیگر، منجر میشود