baitingدیکشنری انگلیسی به فارسیشیر دادن، طعمه کردن، طعمهدادن، طعمهرابه قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن
برندهدیکشنری فارسی به انگلیسیbearer, biting, gainer, incisive, keen, winning, remover, trenchant, victor, victorious, winner
inhibitingدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن