boreدیکشنری انگلیسی به فارسیبذر، سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن
بارگُنجـ دوبهبَرcontainer barge carrierواژههای مصوب فرهنگستانکشتیای که برای حمل همزمان دوبه و بارگُنج طراحی و ساخته شده است
قطر سیلندرcylinder bore 2,bore diameter, piston bore, bore 2واژههای مصوب فرهنگستانقطر داخلی حفرۀ سیلندر که پیستون در داخل آن حرکت رفتوبرگشت دارد
صداراهsound bore, earmold boreواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از قالب که صدای تقویتشده ازطریق آن به مجرای شنوایی بیرونی هدایت میشود