briefدیکشنری انگلیسی به فارسیمختصر، دستور، حکم، خلاصه اخبار، کوتاه کردن، خلاصه کردن، اگاهی دادن، مختصر کردن، کوتاه مختصر
اطلاعات توجیهیbriefواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اطلاعات و دستورالعملها و الزامات که کارسپار در اختیار کارگزاریها قرار میدهد تا بر پایۀ آنها خدمات مناسب را به وی ارائه دهند
a brief history of timeواژهنامه آزادتاریخچه زمان ( نام کتاب معروف و پرفروش استیون هاوکینگ فیزیک دان برجسته بریتانیایی)
باستانبانیwatching briefواژههای مصوب فرهنگستانحفظ و نگاهداشت بقایای باستانی با همکاری باستانشناسان در هنگام طراحی و اجرای برنامههای توسعه و عمران