bubbleدیکشنری انگلیسی به فارسیحباب، ابسوار، اندیشه پوچ، جوشیدن، گفتن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، جوشاندن، بیان کردن، فوران کردن
حبابbubbleواژههای مصوب فرهنگستانکاواکی کوچک با پوسهای (film) نازک و مرزی تقریباً کروی که با شاره پر شده و در یک شارة دیگر غوطهور است
دوحبابیdouble bubbleواژههای مصوب فرهنگستانسطح مقطع تنة هواگرد متشکل از دو کمان بههمچسبیده که کف اتاقک بین آنها قرار میگیرد