burdenدیکشنری انگلیسی به فارسیبارگیری، بار، مسئوليت، بار مسئوليت، وزن، گنجایش، طفل در رحم، بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن
burdensدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، بار، مسئوليت، بار مسئوليت، وزن، گنجایش، طفل در رحم، بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن
بار جهشیmutational loadواژههای مصوب فرهنگستانتجمع ژنهای نامطلوب یا زیانبار حاصل از جهشهای پیدرپی در خزانۀ ژن یک جمعیت متـ . بار ژنی genetic load, genetic burden
زیان هدررفتهdeadweight lossواژههای مصوب فرهنگستانازدست رفتن کارایی اقتصادی بهدلیل عدم دستیابی به تعادل در بازار رقابت کامل (perfect competition) نیز: بار اضافی excess burden ناکارآمدی تخصیصی allocative infficiency
burdensدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، بار، مسئوليت، بار مسئوليت، وزن، گنجایش، طفل در رحم، بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن