بساوشلغتنامه دهخدابساوش . [ ب ِ / ب َ وِ ] (اِمص ) لمس . پرواس . پرماس . ببساوش . مجش . || (اِ) لامسه . قوه ٔ لامسه . حس لامسه . و رجوع به پسودن و بسودن شود.
بزآویزلغتنامه دهخدابزآویز. [ ب ُ ] (اِمص مرکب ) واژونه آویختن ، چنانکه قصاب بز را بر قناره آویزد. (آنندراج ) : مدعی گرم تلاش نمکین خواهی شدگر بزآویز شوی بهتر از این خواهی شد. میرنجات (از آنندراج ).|| نام فنی از کشتی . (آنندراج ). نام