campsدیکشنری انگلیسی به فارسیاردوگاه ها، اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، اردو زدن، چادر زدن، منزل کردن، خیمه زدن
jambsدیکشنری انگلیسی به فارسیجاذبه، ستون، تیر عمودی چارچوپ، تیر بیرون امده، زره ساق پا، چهار چوپ در و هر چیز دیگری، چهار چوپ درب و هر چیز دیگری
scampsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکله ها، دزد سرگردنه، راهزن، ادم رذل، بچه بد ذات و شیطان، ور رفتن، عبور چیزی را لمس کردن