کیربانلغتنامه دهخداکیربان . (اِ) کیرمان . کیر کاشی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کیر کاشی ذیل ترکیب های کیر شود.
قیربونلغتنامه دهخداقیربون . [ ق َ رَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه ٔ دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان ).
کربانلغتنامه دهخداکربان . [ ک َ ] (ع ص ) اناء کربان ؛ آوند نزدیک به پری رسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کریبانلغتنامه دهخداکریبان . [ ک َ ] (اِ) ابوحاتم گوید که کریبان فارسی جِرِبّان است ، بمعنی درع و جیب . (از المعرب جوالیقی ص 99). مأخوذ از گریبان است . رجوع به گریبان شود.