افسر رابط اطلاعاتیcase officerواژههای مصوب فرهنگستان1. افسر اطلاعاتی که وظیفۀ استخدام یا اجیر کردن عوامل اطلاعاتی و هدایت فعالیتهای آنها را بر عهده دارد 2. افسری که افسر رسمی ستاد سازمان اطلاعاتی است
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
caseدیکشنری انگلیسی به فارسیمورد، پرونده، حالت، محفظه، قضیه، قاب، جعبه، وضعیت، دعوی، پوسته، اتفاق، جا، جلد، حادثه، قالب، غلاف، مرافعه، نیام، صندوق، در صندوق یاجعبه گذاشتن، جلد کردن، پوشاندن
caseدیکشنری انگلیسی به فارسیمورد، پرونده، حالت، محفظه، قضیه، قاب، جعبه، وضعیت، دعوی، پوسته، اتفاق، جا، جلد، حادثه، قالب، غلاف، مرافعه، نیام، صندوق، در صندوق یاجعبه گذاشتن، جلد کردن، پوشاندن