شبنلغتنامه دهخداشبن . [ ش َ ] (ع مص ) پرگوشت گردیدن . || نازک اندام گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نزدیک شدن . (اقرب الموارد). قریب و نزدیک گردیدن . (منتهی الارب ).
شیبینلغتنامه دهخداشیبین . (اِخ ) از قرای جوف است در مصر بین بلبیس و قاهره . (از معجم البلدان ). دهی است نزدیک قاهره . (منتهی الارب ).- شیبین القناطر؛ شهری است در قلیوب بمصر و اکنون به شبین القناطر معروف است . (تاج ص 78).
شیبیینلغتنامه دهخداشیبیین . [ ش َ بی یی ] (اِخ ) پرده داران کعبه از اولاد محمدبن زین العابدین بن محمدبن عبدالمعطی الشیبی . (از اعلام زرکلی چ 2ج 6 ص 368). رجوع به شیبی محمدبن زین العابدین شود.<b
سبنلغتنامه دهخداسبن . [ س َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است که منسوب است بدان سبنیه که نوعی از لباس است که از کتان درست کنند. (معجم البلدان ). دهی است ببغداد. (منتهی الارب ).