دولتشهرcity stateواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی حاکم بر شهری مستقل که بر مناطق مجاور خود حکمرانی میکند و مرکز حیات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی است
stateدیکشنری انگلیسی به فارسیحالت، دولت، ایالت، کشور، استان، جمهوری، حال، چگونگی، دولتی حالت، کیفیت، توضیح دادن، اظهار داشتن، اظهار کردن، تعیین کردن، جزء به جزء شرح دادن، کشوری، ملکی
stateواژهنامه آزاداستش (اَستِش). زبانزدِ دانشی. برای نمونه state space یا "فضای حالت" به پارسی می شود اِسپاشِ اَستِش.
دولتشهرcity stateواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی حاکم بر شهری مستقل که بر مناطق مجاور خود حکمرانی میکند و مرکز حیات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی است