cleansدیکشنری انگلیسی به فارسیتمیز کردن، پاک کردن، درست کردن، تصفیه کردن، زدودن، منزهکردن، تنظیف کردن
افسر شکایاتclaims officerواژههای مصوب فرهنگستانافسر یا کارمند نظامی یا انتظامی که آموزش حقوقی دیده است و درنتیجه برای اجرای تحقیقات و بررسی شکایات مراجعان واجد شرایط است
افسر شکایاتclaims officerواژههای مصوب فرهنگستانافسر یا کارمند نظامی یا انتظامی که آموزش حقوقی دیده است و درنتیجه برای اجرای تحقیقات و بررسی شکایات مراجعان واجد شرایط است
declaimsدیکشنری انگلیسی به فارسیdeclaims، رجز خوانی کردن، دکلمه کردن، خواندن، با حرارت علیه کسی صحبت کردن
exclaimsدیکشنری انگلیسی به فارسیگریه می کند، بانگ زدن، اعلام کردن، بعموم اگهی دادن، از روی تعجب فریاد زدن
disclaimsدیکشنری انگلیسی به فارسیمخالفت می کند، انکار کردن، رد کردن، قبول نکردن، منکر ادعایی شدن، از خود سلب کردن، ترک دعوا کردن نسبت به