completingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکمیل، کامل کردن، تکمیل کردن، انجام دادن، سپری کردن، خاتمه دادن، بانجام رساندن
برداشت تکمیلیfield-completion survey, field completion, completion surveyواژههای مصوب فرهنگستانبرداشت یا بازبینی میدانی برای تکمیل نقشهای که بخشی از اطلاعات آن براساس عکسهای هوایی تهیه میشود
تکمیلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplished, complete, completion, finalization, integration, perfection, finished
خاتمهدیکشنری فارسی به انگلیسیclose, closure, completion, end, ending, expiration, expiry, finis, kibosh, period, stop, tail end, termination, windup
پایاندیکشنری فارسی به انگلیسیbreakup, close, closure, completion, conclusion, end, ending, expiration, expiry, extremity, finis, finish, issue, kibosh, last , period, stop, surcease, tag, tail end, terminal, termination, terminus, windup, wrap-up
برآورد هزینۀ کل کارestimate at completionواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد هزینۀ لازم برای اجرای گسترۀ کار اختـ . بَهَک EAC
پایان اجراfinal completionواژههای مصوب فرهنگستانزمانی که در آن همۀ کارهای اجرایی پروژه، بهجز دورۀ تضمین، مطابق با مفاد پیمان به پایان رسیده و تأیید شده باشد