companionدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه و همدم، مصاحب، همراه همدم، پهلو نشین، معاشر، هم نشین، معاشرت کردن، همراهی کردن
مؤلفه 1component 3, sense componentواژههای مصوب فرهنگستانکوچکترین واحد معنایی سازندۀ معنای واژه متـ . مشخصۀ معنایی semantic feature
بخش پایهbase componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشی ـ گشتاری که ژرفساخت جمله در آن شکل میگیرد
بخش گشتاریtransformational componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشیـ گشتاری، شامل قاعدههایی که ژرفساخت را به روساخت تبدیل میکنند
بخش معناییsemantic componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشیـ گشتاری، شامل قواعد معنایی جمله
بخش نحویsyntactic componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشیـ گشتاری، شامل بخش پایه و بخش گشتاری
بخش واجیphonological componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشیـ گشتاری، شامل قواعد واجی که بر روساخت جملات عمل میکند