contourدیکشنری انگلیسی به فارسیکانتور، حد فاصل، محيط مرئي، نقشه برجسته، خط فاصل درنقشه های رنگی، نقاشی کردن
نمای لحنی ایستاstationary contourواژههای مصوب فرهنگستاننمای لحنیای که نشانگر حرکت کلی لحن بهصورت یک خط افقی است
نمای لحنی بالاروندهascending contourواژههای مصوب فرهنگستاننمای لحنیای که نشانگر حرکت کلی لحن به سمت بالاست
نمای لحنی پایینروندهdescending contourواژههای مصوب فرهنگستاننمای لحنیای که نشانگر حرکت کلی لحن به سمت پایین است
نمای لحنی کمانیarched contourواژههای مصوب فرهنگستاننمای لحنیای که نشانگر حرکت کلی لحن بهصورت یک کمان است