coupledدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه با، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردن، بهم بستن، پیوستن، جماع کردن، عمل امتزاج و جفت کردن
coupledدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه با، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردن، بهم بستن، پیوستن، جماع کردن، عمل امتزاج و جفت کردن
uncoupledدیکشنری انگلیسی به فارسیجدا کردن، رها کردن، از قلاده باز کردن، باز شدن، از حالت زوجی خارج کردن
coupledدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه با، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردن، بهم بستن، پیوستن، جماع کردن، عمل امتزاج و جفت کردن