کوبنلغتنامه دهخداکوبن . [ ب َ ] (اِ مرکب ) چکش آهنگران و مسگران باشد و به عربی مطراق خوانند و آن دو قسم می باشد، یکی مربع و آن را پتک و دیگری دراز و آن را گزینه گویند. (برهان ). آلت کوبیدن مسگران و آهنگران مانند چکش و رشیدی گفته ، آنچه گرداست آن را پتک و آنچه دراز است کوبن گویند. (آنندراج ).
کوبینلغتنامه دهخداکوبین . (اِ مرکب ) چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید. (لغت فرس اسدی ). ظرفی باشد مانند کفه ٔ ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته را در آن کنند و در تنگ تی
کوچونلغتنامه دهخداکوچون . (اِخ ) دهی از دهستان دراگاه که در بخش سعادت شهرستان بندرعباس واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گردهماییدیکشنری فارسی به انگلیسیassemblage, colloquium, conference, congregation, congress, convention, convocation, coven, forum, gathering, huddle, meet, meeting, muster, parley, session, sitting, symposium, talk, turnout, assembly