کوششلغتنامه دهخداکوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) عمل کوشیدن . فعل کوشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشیدن . (ناظم الاطباء). || سعی و جهد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). جد. کَدّ. سعی . تساعی . مجاهدت . اجتهاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کوشش نروید گ
قشوشلغتنامه دهخداقشوش . [ ق ُ ] (ع مص ) نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری . (منتهی الارب ). صلاح یافتن پس از هزال . (ازاقرب الموارد): قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب ). || به رفتار لاغران رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قش القوم قشوشاً؛ مشی مشی المهزول . (اقرب الموارد). || خوردن از اینجا و آ
کوششدیکشنری فارسی به عربیاجهاد , امتداد , تجربة , جهد , شدة , صراع , عمل , فوضي , قبضة , محاکمة , محاولة , مسعي , نشاط
کوششدیکشنری فارسی به انگلیسیattempt, bid, drive, effort, endeavor, essay, exertion, push, shot, strain, stroke, study, trial, try