deactivatingدیکشنری انگلیسی به فارسیغیرفعال کردن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن، از اثر انداختن
غیرفعالسازیdeactivationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند زدودن اجزای فعال از یک محیط خورنده برای کاهش میزان خورندگی محیط متـ . واکنانش