displaysدیکشنری انگلیسی به فارسینمایش ها، نمایش، تظاهر، جلوه، بیان، نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، ابراز کردن، اشکار کردن، تظاهر کردن
displayدیکشنری انگلیسی به فارسینمایش دادن، نمایش، تظاهر، جلوه، بیان، نشان دادن، نمایاندن، ابراز کردن، اشکار کردن، تظاهر کردن
تخممرغی کشیدهdeeply ovoidواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی به شکل تخممرغ در گیاهان که نسبت طول به عرض آن سه به دو باشد
تخممرغی بسکشیدهvery deeply ovoidواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی به شکل تخممرغ در گیاهان که نسبت طول به عرض آن دو به یک باشد
هدفهای ژرفانهفتdeeply buried targetsواژههای مصوب فرهنگستانتمامی هدفهایی که آنها را برای مقاوم کردن در مقابل سلاحهای جنبشی در زیر زمین پنهان میکنند