دحرلغتنامه دهخدادحر. [ دَ ] (ع مص ) راندن . دور نمودن . (منتهی الارب ). دفع. طرد. دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || بازداشتن . || نشاطی شدن . || سرگشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
دعارلغتنامه دهخدادعار. [ دَع ْ عا ] (ع ص ) مفسد. ج ، دعارون . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به دعارة شود.
دعارلغتنامه دهخدادعار. [ دُع ْ عا ] (ع ص ) ج ِ داعر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به داعر شود.
دعاگرلغتنامه دهخدادعاگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) دعاکننده . دعاگو : دعاگرند بشاخ چنار بر، گل راتذرو و فاخته و عندلیب و قمری و ساراگر دعاگر گل ، بر چنار مرغانندچرا چو دست دعاگر شده ست برگ چنار. معزی .بر تو زبان اهل زمانه دعاگر ا
دعرلغتنامه دهخدادعر. [ دُ ] (ع اِ) کرمک چوبخوار. (منتهی الارب ). قادح ، و آن کرمکی است که چوب را می خورد. واحد آن دعرة. (از اقرب الموارد).
موگیریdehairingواژههای مصوب فرهنگستانجدا کردن مو از پوست لاشه ازطریق در آب جوش قرار دادن یا کز دادن یا روشهای شیمیایی