لغتنامه دهخدا
دحس . [ دَ ] (ع مص ) بدی افکندن در میان قوم . (منتهی الارب ). تباه کردن میان قومی . (تاج المصادر بیهقی ). تباهی افکندن میان قومی . (زوزنی ). || پر کردن چیزی را. || پرشدن خوشه از دانه ها. || لغزیدن . || پوشیدن سخن را. || پنهان کردن بدی را بطوری که معلوم نشود. (منتهی الارب ). پ