delayدیکشنری انگلیسی به فارسیتاخیر انداختن، تاخیر، تعلل، مکی، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، عقب انداختن، تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن
delayدیکشنری انگلیسی به فارسیتاخیر انداختن، تاخیر، تعلل، مکی، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، عقب انداختن، تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن
تأخیر صوتیacoustic delayواژههای مصوب فرهنگستانافزایش عمدی زمان انتقال صوت از چشمه تا گیرنده که برای ایجاد اثرات دلخواه در نظر گرفته میشود
تأخیر گروهgroup delayواژههای مصوب فرهنگستانتأخیر یا تقدم زمانی مربوط به یک گروه لرزهیاب، ناشی از اختلاف ارتفاع یا ناهمگنی لایههای سطحی یا گزینش مبنای مرجع